آغازی دوباره

ساخت وبلاگ

باز هم دسته ای از پرندگان به هوا بر خاستند و برای درختی دیگر به سوگواری نشستند. غروب آفتاب برای پرندگان پیغامی دیگر داشت. پیغامی به این منظور که این آدمها فناناپذیرند.

باز روزی دگر و آغازی دوباره! پرندگان و حیوانات به امید اینکه بالاخره آدم ها دست از این کار خودخواهانه و شرورانه خود، خواهند برداشت، از خواب بر خاستند اما با دیدن منظرۀ پیش روی تمام آرزوهایشان را به دست باد سپردند. تمام جنگل خالی از درختان خوش قد و قامت شده بود و این فاجعه بزرگ خبر از نابودی تک تک آنها می داد. صدایی آمد، صدایی نا آشنا. صدای هق هق یک مرد. انگار هنوز هم کسی هست که برای آنها بگرید. پرندگان نزدیک آمدند و صاحب صدا را با تعجب نگاه کردند. این مرد در زمان کودکی با تمام جانوران و شاخه های این درختان خاطره ای شیرین و به یاماندنی داشت و حالا...

کاش آدمها می دانستند چه بر سر دنیا می آورند!

 

فاطمه جنت فریدونی، کانون پرورش فکری کتالم و ساداتشهر

 

نشست ادبی باران...
ما را در سایت نشست ادبی باران دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : adabikara بازدید : 115 تاريخ : جمعه 10 تير 1401 ساعت: 6:32